ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سلام به همه
حالتون؟
احوالتون؟
ایشالا توپ باشین
و اینبار مریم با رمان سوم وارد میشود!
مرسی از همه اونایی که توی 2 تا رمان قبلی همراهم بودن و نظر دادن ... از لطفشون یه دنیا ممنونم
اما این بار می خوام چیزی رو بنویسم که شاید کمتر خونده باشید و شنیده باشید ... داستانی که شاید نشه به خوبی لمسش کرد اما دور از ذهن هم نمی تونه باشه ... اما دلم خواست به تصویر بکشمش ... دلم خواست باشه
بعضی وقتا با خودم میگم کاش داستان رو الان شروع نمی کردم ... کاش میذاشتم ولی که قلمم شیوا تر و پخته تر شد سراغش برم اما خودم به خودم گفتم که چه الان چه بعدا باید بنویسمش ... حتی می تونم بعدا کلیت داستان رو به شکل دیگه ای در قالب یه داستان دیگه بیان کنم ... این شد که تو نوشتن مسمم تر شدم
نمی دونم داستانم دیده میشه یا نه اما دلم می خواد چه اگه دیده شد چه نشد نقد و نظر شما کنارش باشه
اینطوری می فهمم براتون مهمه که چیزی که می خونید چی باشه ... اینطوری منم دقیق تر می نویسم
خلاصه:
این قصه درمورد دختری به اسم الناست که برای تحصیل از سنندج به تهران میاد ... تو شرکتی مشغول کار میشه که پسر رئیسش بعد از یه مدتی بهش پیشنهاد دوستی میده ... النا قبول می کنه و بعد از یه مدتی که باهم دوستن تصمیم به ازدواج می گیرن اما بنا به دلایلی از هم جدا میشن و ...
عالی وبت تبادل لینک هستی؟
بله
عالی
ممنون از حسن نظرتون
انشالله هر روز به روزیم!